در دلم آرزوی آمدنت می میرد و میان من و تو فاصله جا میگیرد من در این دشت جنون تنهایم من از این فاصله ها بیزارم و در این گستره فاصله ها می میرم من میان شب و روز در تن خشک زمین من میان صحرا همه جا یکه و تنها خسته از جور زمان با تنی خورده به جان زخمی چند میزنم بانگ که وااااااای هستی ام رفته به باد ضجه ام را که شنید؟ جای دل تنگ تر از مشت من است نفسم می گیرد می گشایم نفسی پنجره را چه شبهایی با رویای تو خوابیدم نفهمیدی چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود نمیشنیدی چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم چه شبهایی با شب گردی شبو تا صبح می بردم نبودی ماه جون می داد نبودی بی تو میمردم چه شبهایی دعا کردم یه کم این فاصله کم شه یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من چه قدر جای تو خالی بود چه شبهای بدی بودن گذشتن عمرو بردن حالا من موندم و حسرت چه قدر بی رحمه این دنیا به این تقدیر بد لعنت...............
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |