سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !
گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدار


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 7:54 صبح توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

میدونی؟

یه اتاق باشه گرمه گرم...روشنه روشن

تو باشی ،منم باشم...

کف اتاق سنگ باشه...سنگ سفید...

تو منو بغل کنی که نترسم...که سردم نشه،که نلرزم...

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.

با پاهات محکم منو گرفتی.2 تا دستتم دورم حلقه کردی...

بهت میگم چشماتو میبندی؟ میگی اره . بعد چشماتو میبندی.

بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟ میگی اره.

بعد شروع میکنی اروم تو گوشم قصه گفتن.

یه عالمه قصه طولانی بلند که هیچ وقت تموم نمیشن.

میدونی؟

میخوام رگ بزم.....رگ خودمو..مچ دست چپم،

یه حرکت سریع ، یه ضربه ی عمیق ، بلدی که؟

ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم...

تو چشماتو بستی...

نمیدونی من تیغو از جیبم در میارم..

نمی بینی که سریع میبرم

نمیبینی که خون فواره میزنه رو سنگای سفید.

نمیبینی که دستم میسوزه و لبمو گاز میگیرم که نگم آخ

که تو چشماتو باز نکنی...

  منو نبینی....

تو داری قصه میگی....

من شلوارک پامه...دستمو میذارم رو زانوم...

خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا.

قشنگه مسیر حرکتش.حیف که چشمات بستس و نمیتونی ببینی.

تو بغلم کردی...میبینی که سردم شده...محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.

میبینی هرچ محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم...

میبینی دیگه نفس نمیکشم...چشماتو باز میکنی و میبینی من مردم.

میدونی؟ من میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن..از تنهایی مردن..ازخون دیدن..

وقتی تو بغلم کردی دیگه نترسیدم...مردن خوب بود. ارومه اروم...

گریه نکن دیگه...من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا

بعدش تو همونجوری  وسط گریه هات بخندی. گریه نکن دیگه.خب؟ دلم میشکنه. دل روح نازکه . نشکونش. خب؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 7:46 صبح توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

 

دیروز چشمانت رنگی داشت که درونم را به آتش می زد

دیروز نگاهم در تو ترسی ایجاد می کرد

دیروز لحظه ای دیدنت ، تمام خواسته ام بود

امروز چه راحت از کنار هم می گذریم

عشق بهانه ای بود برای ادامه دادن به این زندگی

بهانه ای کودکانه و شاید ... احمقانه

هنوز حضورت را در چشمهایم احساس می کنم

هنوز حرفهایت در گوشهایم نجوا می کند

هنوز در تنهایی ،احساسی عجیبی به سراغم می آید

ومرا با خود می برد تو را می بینم ،

ودستت را که به آرامی در دست دیگری فرو رفته ،

ولبخندت را - که بر تمام وجودم لرزه می اندازد -

 به رایگان به او می دهی 

لحظه ای می خواهم بر گردم

و نگاهت کنم و به دوست داشتنهای دروغینت،

به لبخندهای ساختگیت

به صورتت-که درزیر لایه های دروغ مخفیش کرده ای ـ

به تمام آنچه که می توانستی بسازی

وخراب کردی

بخندم،

روزها.....

سالها.....اصلا!

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 11:50 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



کوچه قشقایی - آژانس مسافرتی - فال انبیاء | تازیانه - اخبار روز - آگهی رایگان - مطالب جدید - گویا آی تی - تک تمپ - اخبار روز - گرافیک - وبلاگ