• وبلاگ : عشقولانه،رومانتيک، هم نفس بي نفس، فرشته کوچولو
  • يادداشت : اميدجوونم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام دوستان عزيز..بروزم..خوشحال ميشم سر بزنيد...متشكر..

    مردي نزد روانپزشک رفت و از غمي که در سينه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکي ست که مردم را ميخنداند و شاد ميکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کني ، مرد لبخند تلخي زد و گفت : من همان دلقکم!!!

    اينجا زمين است و رسم انسان هايش عجيب....اينجا گم که ميشوي بجاي اينکه دنبالت بگردند فراموشت ميکنند:(((......سلام وبت خيلي باحاله...موفق باشي...
    پاسخ

    مرسي عزيزم

    ستاره بارونه چشاش
    اشکاشو دست کم نگير
    بگو بخنداش مال تو
    گريه هاشو ازم نگير
    از تو نگاه اون بچين
    ستاره هاي بي شمار
    بار جداييشو ولي
    رو شونه هاي من بزار
    گريه هاشو به من بده
    خنده ي چشماش مال تو
    اشکاي شورش مال من
    بگو بخنداش مال تو
    فقط ميخام باروني شه
    بباره رو ترانه هام
    من از چشاي خيس اون
    چيزه زيادي نميخام
    بهشت چشماش مال تو
    من تو نگاش گر ميگيرم
    تو مهربونيشو ميخاي
    من واسه اخماش ميميرم
    من نميخام برنده شم
    بردنه من شکستشه
    اما حسودي ميکنم
    به دستي که تو دستشه !!!!

    پاسخ

    مرسي از شعرخوشگلت عزيزم