سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو

یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ...

 

امروز هم گذشت با مرور خاطرات دیروز ...

 

با غم نبودنت وسکوتی سنگین

 

و من شتابان در پی زمان بی هدف

 

فقط می روم ... فقط می دوم ...

 

یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان وسرما !

 

گرمی مهر تو را می خواهند

 

غنچه های باغ هم دیگر بهانه می گیرند !

 

میان کوچه های تاریک و غربت تنهایی ...

 

صدای قدم هایت را می شنوم

 

اما تو نیستی ...

 

فقط صدای مبهم

 

قول داده بودی که تنهایم نگذاری

 

همیشه با من باشی حتی اگر نبودی ...

 

یادت هست ؟؟؟

 

و رفتی وخورشید را هم بردی

 

و من در این کوچه های تنگ و باریک

 

سر گردانم ومنتظر ...

 

منتظر...

 

برگی از دفتر زندگی ام را ورق می زنم

 

و امروز به پایان دفتر زندگی ام نزدیک تر هستم ... !!!

 

 گاه می اندیشم

 

کاش همنشین لحظه های بی قراریم

 

کسی جز تو نبود...!!!!


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/27ساعت 10:53 صبح توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

سلام به همگی ولنتاین همتون مبارک مخصوصا توکه هنوز نفسم .چه خبرا ببخشید دیر اومدم ولی از دستت ناراحت بودم ولی وقتی دیدم برام نوشتی خیلی خوشحال شدم راستی شنبه ازطرف مدرسه میرم مشهد برات کلی دعا میکنم دلم برای خودت صدات خیلی تنگ شده الانم که دارم برات مینویسم سرما خوردم شدید.به اندازه ی تمام گل های روی زمین دوستت دارم نفسم.بووووووووووووووس.دیگه از این به بعد زود زود میام برات بنویسم.بایییییییییی نفسم                                    


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/26ساعت 7:30 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

salam
khoObi khanumi?
Hatman ta"job mikoni ke fingilish minevisam!
Chon ba gushim umadam.
Nemidunam bavaret mishe ya na vali nemitunam ba compiuter biam chon tanha nistam .
Shoma ham ke mese hamishe mano sharmande mikoni !
Be har hal shoma bebakhsh.
Man daghighan har ruz be weblog sar mizanam.
Dige bayad beram
ba bye
نوشته شده در شنبه 90/11/22ساعت 7:42 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

اگر میتوانستم فراموشت میکردم اما....

تو در آبی آسمان به من لبخند زدی

تو در خوش آوازترین ترنم آبی آب به قلبم پا گذاشتی

تو در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی

تو را با نوای قلبم پذیرفتم با آهنگ گوشنواز عشق

تو مرا با مهر خواندی و من....

به مهمانی سفره ی محبتت آمدم

اگر میشد از یادت میبردم اما...

تو را با جوهر خونم در پنهانی ترین زوایای قلبم با سوزن تیز صبر حکاکی کرده ام

چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای پاک کردو از بین برد

من هرگز نمیتوانم و واقعیت این است که چنین چیزی را نمیخواهم

من به تو می اندیشم و تو را با هر آنچه که وجود دارد میپذیرم

مگر عشق، جز این است...

و نمیدانم سرنوشت چه بازی با من میکند

و من برای تو مثل آب روان رودخانه زلالم

باورم کن و با من مثل من باش             دوستت دارم بهترینم

 


نوشته شده در جمعه 90/10/9ساعت 2:42 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

سلام ، خوبی؟

چقدر دیر اومدم ، نه؟

ولی اومدم

همیشه هم میومدم به وبلاگت سر میزدم ، البته با گوشیم

ولی تا حالا فرصت مناسبی پیدا نشده بود که واست بنویسم

البته شایدم اصلأ واست مهم نبوده ، خب به هر حال ....

منظورم این بود که دوست داشتم بنویسم ، ولی نمیتونستم و نمی شد

شما هم که میتونستی بنویسی که ماشالله  وبلاگو پر کردی از مطلب

خب میدونم تو هم داری درستو میخونی

بهترین کارم همینه نفس

امیدوارم که همیشه توی زندگیت موفق باشی مخصوصأ توی تحصیل

آخرین یادداشتی که واسم گذاشته بودی خیلی ناراحتم کرد ، بهتری که؟؟؟؟

واسه منم دقیقأ یه مشکلی مثه مال شما پیش اومد ولی خب نه به شدت شما ، دست منم مدتی توی گچ بود!

خب دیگه کاری نداری؟

تا دستگیر نشدم باید برم!!!

این شعر خوشگلم هدیه اش میکنم به تو

**************************

شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام

 

شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره هام

شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها

بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها

با هر قدم برداشتنت فاصله بین مون نشست

لحظه ای که بستی در و شنیدی قلبم شکست؟

یادت بیاد که من کی ام همون که میمیره برات

همونی که دل نداره برگی بیفته سر راهت

نمیتونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

ازکی داری تو دور میشی ؟! از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت

بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغ تو

دارم حسودی میکنم به آیینه اتاق تو

کاش جای اون آیینه بودم هر روز تورو می دیدمت 

اگر که بالشت بودم هر لحظه  میبوسیدمت

نمیتونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

ازکی داری تو دور میشی ؟! از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت .........................

 خدافظ

 


نوشته شده در یکشنبه 90/9/6ساعت 7:0 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...
تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !
من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !
کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....
قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!
که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!
ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !
گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !
به حرمت بوسه هایمان ! نه !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !
قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدار


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 7:54 صبح توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

میدونی؟

یه اتاق باشه گرمه گرم...روشنه روشن

تو باشی ،منم باشم...

کف اتاق سنگ باشه...سنگ سفید...

تو منو بغل کنی که نترسم...که سردم نشه،که نلرزم...

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...پاهاتم دراز کردی...

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.

با پاهات محکم منو گرفتی.2 تا دستتم دورم حلقه کردی...

بهت میگم چشماتو میبندی؟ میگی اره . بعد چشماتو میبندی.

بهت میگم برام قصه میگی تو گوشم؟ میگی اره.

بعد شروع میکنی اروم تو گوشم قصه گفتن.

یه عالمه قصه طولانی بلند که هیچ وقت تموم نمیشن.

میدونی؟

میخوام رگ بزم.....رگ خودمو..مچ دست چپم،

یه حرکت سریع ، یه ضربه ی عمیق ، بلدی که؟

ولی تو که نمیدونی میخوام رگمو بزنم...

تو چشماتو بستی...

نمیدونی من تیغو از جیبم در میارم..

نمی بینی که سریع میبرم

نمیبینی که خون فواره میزنه رو سنگای سفید.

نمیبینی که دستم میسوزه و لبمو گاز میگیرم که نگم آخ

که تو چشماتو باز نکنی...

  منو نبینی....

تو داری قصه میگی....

من شلوارک پامه...دستمو میذارم رو زانوم...

خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا.

قشنگه مسیر حرکتش.حیف که چشمات بستس و نمیتونی ببینی.

تو بغلم کردی...میبینی که سردم شده...محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.

میبینی هرچ محکم تر بغلم میکنی سردتر میشم...

میبینی دیگه نفس نمیکشم...چشماتو باز میکنی و میبینی من مردم.

میدونی؟ من میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن..از تنهایی مردن..ازخون دیدن..

وقتی تو بغلم کردی دیگه نترسیدم...مردن خوب بود. ارومه اروم...

گریه نکن دیگه...من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیا

بعدش تو همونجوری  وسط گریه هات بخندی. گریه نکن دیگه.خب؟ دلم میشکنه. دل روح نازکه . نشکونش. خب؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/20ساعت 7:46 صبح توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

 

دیروز چشمانت رنگی داشت که درونم را به آتش می زد

دیروز نگاهم در تو ترسی ایجاد می کرد

دیروز لحظه ای دیدنت ، تمام خواسته ام بود

امروز چه راحت از کنار هم می گذریم

عشق بهانه ای بود برای ادامه دادن به این زندگی

بهانه ای کودکانه و شاید ... احمقانه

هنوز حضورت را در چشمهایم احساس می کنم

هنوز حرفهایت در گوشهایم نجوا می کند

هنوز در تنهایی ،احساسی عجیبی به سراغم می آید

ومرا با خود می برد تو را می بینم ،

ودستت را که به آرامی در دست دیگری فرو رفته ،

ولبخندت را - که بر تمام وجودم لرزه می اندازد -

 به رایگان به او می دهی 

لحظه ای می خواهم بر گردم

و نگاهت کنم و به دوست داشتنهای دروغینت،

به لبخندهای ساختگیت

به صورتت-که درزیر لایه های دروغ مخفیش کرده ای ـ

به تمام آنچه که می توانستی بسازی

وخراب کردی

بخندم،

روزها.....

سالها.....اصلا!

 


نوشته شده در سه شنبه 90/5/11ساعت 11:50 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

                           اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

                          به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

                             مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

                     مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

                                         بگو معنی تمرین چیست ؟

                                     بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

                                             بریدن از خودم را ؟

                         مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

              از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

                           همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد

         تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

                            نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

                                   هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

                              مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام


نوشته شده در سه شنبه 90/4/21ساعت 3:38 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

هرشب وقتی تنها میشم حس میکنم پیش منی

دوباره گریه ام میگیره انگارتو آغوش منی

روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمهامه

با اینکه نیستی پیش من انگار دستهات تو دستهامه

بارون میباره و تورو دوباره پیشم میبینم

اشک توچشهام حلقه میشه دوباره تنها میشینم

قول بده وقتی تنها میشم بازهم بیای کنارمن

شبهای جمعه که میاد بیای سر مزار من

دوباره باز یادچشهات زمزمه ی نبودنم

ببین که عاقبت چی شد قصه ی با تو بودنم

خاک سرمزار من نشونی از نبودنت

دستهای نامردم شهر چرا ازم ربودنت

بارون میباره و تورو دوباره پیشم میبینم

اشک توچشهام حلقه میشه دوباره تنها میشینم

قول بده وقتی تنها میشم بازهم بیای کنارمن


نوشته شده در سه شنبه 90/4/21ساعت 3:37 عصر توسط فرشته امید نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ



کوچه قشقایی - آژانس مسافرتی - فال انبیاء | تازیانه - اخبار روز - آگهی رایگان - مطالب جدید - گویا آی تی - تک تمپ - اخبار روز - گرافیک - وبلاگ