مینویسم بدون تو تو را دوست می دارم?نمی دانم چرا? شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من? حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد. ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام چه کسی مرا دوست می دارد؟ ای فرشته نازل شده بر چشمانم? ای شقایق زندگی ام? ای تنها ستاره آسمان قلبم? ای زیباترین زیباییهای محبت? ای بهانه شبهایم? ای تنها نیاز زنده بودنم? ای آغاز روز بودنم? ای نیمه ژنهان من? و تو ای معشوقه من? تو را با تمام وجود? دوست دارم و می پرستم.
در دلم آرزوی آمدنت می میرد و میان من و تو فاصله جا میگیرد من در این دشت جنون تنهایم من از این فاصله ها بیزارم و در این گستره فاصله ها می میرم من میان شب و روز در تن خشک زمین من میان صحرا همه جا یکه و تنها خسته از جور زمان با تنی خورده به جان زخمی چند میزنم بانگ که وااااااای هستی ام رفته به باد ضجه ام را که شنید؟ جای دل تنگ تر از مشت من است نفسم می گیرد می گشایم نفسی پنجره را
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |